بازگشت پیکر پاک شهدا
دید در معرض تهـدید دل و دینـش را رفت با مرگ خود احیا کند آییـنش را رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر چفیه، قمقمهاش... کوله و پوتیـنش را رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد مشت خـاکستری از حادثۀ میـنـش را استخوان های نحیفی که گواهی میداد سن و سال کم از بیست به پاییـنش را ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید زیر تابـوت سبک یا غم سنگینش را؟ بود ناچیزتر از آن که فقط جمجمهای کـنـد آرام دل مادر غـمـگـیـنـش را... باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود تلخی غربت اگر چهـرۀ شیـرینـش را شب آخر پس از اتمام مناجات انگـار گفته بود از همه مشتاق تر آمیـنش را ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز! قصۀ یوسف و پیـراهن خـونیـنـش را کفن پاک تو سجاده، پـلاکت تسبیح... ابتدا بوسه صواب است کدامینش را؟ |